حال زنان حامله را فقط خدا میتونه درک کنه .
البته یکی میگفت توی دوره شیمی درمانی منم همین طور بودم.
یعنی یه حسیه که نمیتونی به کسی بگی چته ؟ نه دل دردی هست و نه سردردی ، اسمی برای این حالت نذاشتن . ..
یه دقیقه آتیش میگیرم و، دئ دقیقه بعدش دست و پام یخ میزنه ..
دلم برای یه خواب راحت شب تنگ شده ...
کاش زودتر 3 ماه اولش تمام شه، لعنتی نمیره جلو ...
گفتم فقط مثبت فک کنم . ... مثبتش هم اینجاس که تموم میشه
نمی دونم چرا با خودم که تنها میشم و اینجا می خوام بنویسم یه حس غم دارم .
شاید به خاطر اینه که از خودم راضی نیستم .
- خب چرا کاهایی را نمیکنی که از خودت راضی شی؟
شاید به خاطر اینکه خیلی دیره ، مثه همیشه ولش میکنم تهش، اصلا انگار جنم و وجود موفق شدنو ندارم .
-نمیدونم شاید درست فک میکنی .
آره . خیاطی را ول کردم . مقاله نویسی مو بعد 2 سال فارغ تحصیلی هنوز یه مقاله ننوشتم . رشته زیورآلات ، پرورش قارچ ، نقاشی ، زبان آیلتسم هیچ کدومش به منبع درآمدی نرسید واسم . بعد گرفتن مدرک همه رو رها کردم .
-درست می گی ، باید تغییر کنی