آزاد و رها

همه ما تجربه ها و بحران های مشابه داریم که خواندنش دید جدیدی بهتون میده .... شما تنها نیستین.....خوش اومدین

آزاد و رها

همه ما تجربه ها و بحران های مشابه داریم که خواندنش دید جدیدی بهتون میده .... شما تنها نیستین.....خوش اومدین

بهترین انتخاب

توی یه کتاب خواندم که هر چی میخری قیمتش اونی نیست که داری میپردازی . چون با اون پولت میتوانستی یه سرمایه گذاری انجام بدی و سود کنی . و هر چی میخری را در 3 ضرب کن. حالا این عدد که میانگینه و تو کشور ما که بیشتر هم هست . مثلا با 500 تومان میتوانی یه کالای مصرفی مثه شلوار بخری و عملا از چرخه نقد شدن خارج میشه و یا می توانی یه پارسیان 500 تومانی بخری و بعد 3 سال ، 3  یا 4 برابر میشه .  

حالا داشتم فکر میکردم زمانی که الان میگذارم هم باید در 3 یا 4 ضرب بشه و یه دو دو تا چارتایی کنه و ببینه ارزششو داشت. چون میتونست خیلی کارهای مفید دیگه ای بکنه . 

مثلا نیم ساعت غیبت پشت تلفن فقط نیم ساعت نیست اندازه 2 ساعت واست هزینه داشته . ارزششو داره واست؟ 

خاطرات نویسی خوبه یا بد؟

صبح که بیدار شدم اومدم از خاطرات دیشب بنویسم که اونجوری هم که می خواستم نشد. بعد گفتم خوب اینکه میشه زندگی در گذشته ... و خودش یه برداشت محدود از یه خیال ه

گفتم خوب از آینده حرف میزنم ... بازم گفتم اونم میشه زندگی در رویا و تخیلاتم ... 

همگی باعث میشن که انسان از حقیقت زندگی فاصله بگیره... 

پس بهتره یا در مورد fact های علمی حرف زد یا اصلا حرف نزد. 

حس خوب

دارم مثه یه بچه کوچولو که می خوان ببرندش پارک ذوق میکنم. امروز عصر قراره با یه دوستام و بچه اش بریم پارک بعدش با مادرشوهر و برادر شوهر و پسر و همسرم بریم سیتی سنتر. پیشنهادش از خودم بود. البته خواهر شوهرم نیست که اگه بود بهتر بود.  ( خواهر شوهر و برادر شوهرم مجردن )

خیلی حالم خوبه ... سعی میکنم در لحظات واقعی زندگی کنم و به هر لبخند و وجود دوستان و همراهانم ذوق کنم . کارهامم در حال بهتر شدن از قبله . چون تصمیم گرفتم مفید باشم.  فعلا شعار زندگی من : 

کاری ( حرفی یا فکری )  که لازمه  را انجام می دم . 

لذت و تفریح در همون لحظه دنبالش می گردم و نه گذشته و آینده 

کاری که نتوانی زمان شروع و پایانش را خودت از قبل تعیین کنی و بهش عمل کنی یعنی اون کار تو را کنترل میکنه . ( واسه سوشال مدیا منظورمه )


زندگی در رویا ، فکر و خیال

از اونجایی که من بچه درس خوانی بودم تا اواسط دوره دبیرستان . بعد توی دبیرستان با جابه جایی مدرسه و یه آزادی نسبی که پیدا کردم یهو خودمو را گم کردم و نمره هامم خراب کردم .پیش دانشگاهی که بودم فشار خانواده ام مخصوصا مادرم  ( که  فرهنگی هست )  روم زیاد بود . بعد هم کلا یه طبقه به من دادن و منو ول کردن به حال خودم که اونجا درس بخوانم . 

از  فشار و استرس کنکور بود یا خانواده  بود از کتابخوانه ای که توی اون طبقه مون بود نشستم به کتاب خواندم . سینوهه ... بینوایان و ... سال اول دانشگاه 

ازاد قبول شدم رشته کامپوتر اونم، بهترین دانشگاه آزاد شهرمون ولی مامانم و خودم اصلا دانشگاه آزاد را قبول نداشتیم و یک سال دیگه هم توی همون طبقه با کتاب و رمان طی کردم ولی بالاخره دانشگاه دولتی قبول شدم ، البته رشته تاپی نبود . منم رتبه ام همچین خوبی نشد .  فک کنم فقط یه ماه خواندم . 

خلاصه من که قوه تخیلم قوی بود تو تنهایی اون طبقه ، یکی دوسال کلی رویا پرداز شدم . 

زندگی در رویای من همین طور ادامه داشت ... کتاب های موفقیت و بعد هم فیلم هایی که تو دانشگاه بین بچه ها رد و بدل میشد و چت هایی که با اینترنت نامحدود و سرعت بالای دانشگاه داشتیم یه دنیای خیالی و مجازی واسه من تقویت کرد... 

همیشه فکر میکردم که قوه تخیلم خوبه یه مزیته و می توانم نویسنده بشم. راستش یه سری داستان هم نوشتم که  به نظرم خوب بود.  

دیروز که سرچ کردم دیدم این یه عیبه . اصلا نوعی اختلال ضعیف محسوب میشه .. اختلالی که به دلیل کمبود اعتماد به نفس و اضطراب به این مکانیسم دفاعی پناه میبرن. 

یه خرده اومدم توجهم را بگذارم روی فکرم و دیدم ای داد بیداد همش توی توهم و رویام . هی به خودم میام و میگم : آیا واقعا این فکر لازمه ؟  

دیگه سعی میکنم که به هر فکری که لازم نیست ازش رد شم. حالا اگه شما هم زیاد توی فکر و خیالید بدونین که خوب نیست . با پرسیدن این جمله که آیا این فکر و یا این کاز واسم لازمه کلی خرت و پرت های ذهن و رفتار ها را میتوانین بریزین دور...

شاید یه روز بشه ورق را برگردوند . 

کتاب های توسعه فردی

امروز این به فکرم اومد که اگه مولکول های آب هم  موفقیت و توسعه فردی داشتن چی بهشون می گفتن. 

مثلا می گفتن اگه می خوای موفق شی باید انرژی جنبشی تو ببری بالا .. رویاهات را دنبال کن.... روش های اقیانوس شدن ... بعد میگفتن که از مسیر لذت ببر و اینکه چه طور بری جلو ، چه طور باید بغلتی و از راست به چپ و بعد از بالا به پایین .. یه دستور عمل از یه قطره که رسیده به رودخانه که تو مسیرش چه طور سنگریزه ها را طی کرده و چه طور از دام تبخیر شدن گریخته .. حتما یه سری کتاب هم با عنوان خودت را بشناس و چه طور قطره ای هستی . نقاط + و - چی هستن . نترس و برو جلو 

به نظرم اونقدر قطره گیج میشد که نهایت همون جا از ترسش می موند.. 

این داستان تکراری زندگی خیلی از ماها یی هست که قفسه های کتابخونه مون پره از کتاب های روانشناسی و خودیاری و ... 

حتی شاید کتاب های بیزنسی 

ذهنمون را پر کردن از این قضاوت ها مدام باید خودمونو بسنجیم که حالا آدم خوبه هستیم یا تنبل و ناموفقه ... 

تهش هم هیچ کدوممون هیچی نمیشیم و ما می مونیم و یه حس گناه از چیزی که می خواستیم باشیم و نشد ...