بعضی وقتا دیگه آدم مثه دیوانه ها میشه ... فکرا دست از سرش بر نمی دارن ... کیفیت زندگی آدم میاد پایین .... و دیگه اون آدم آدم سابق نمیشه .
این مدت از اون اون وقتا بود . منی که با مادرشوهرم دوست بودم نتوانستم یه سری رفتاراش را نسبت به خودم به عنوان اینکه ما با هم دوستیم تحمل کنم و زندگیم ریخت بهم .
سعی کردم همسرم را قاطی افکارم نکنم و خب این کارم خوب بود. صحبت های خواهرم و مادرم تسلی بخشم بودن و بالاخره بعد از 3 ماه از این فاز افکار پریشون اومدم بیرون . ( البته هنوز یکم گیرم ) . مطمینم نه من و نه اونا دیگه اون رابطه سابق را نخواهیم داشت و این انتخاب خودم هست.
.
دوست دارم اطرافم را پر کنم از آدم هایی پرانرژی باشند و دوست داشتن را یاد گرفته باشن
.
این بحران را اینطوری عبور کردم شاید برای شما هم مفید باشه و یا بتوانین شما از من زودتر ازش در بیاین و زودتر شاد باشید:
فاز 1- تصمیم گرفتم از نظر عاطفی و فیزیکی به کسی وابسته نباشم که نخوام به کسی باج بدم . ( من همیشه ترس این. که یه جاهایی ممکنه به خانواده شوهرم محتاج بشم داشتم واسه همین همیشه کوتاه میومدم و از خودم می گذشتم )
فاز 2- فقط به خودم فک کنم و خواه باشم . اتفاقا دیدم خودخواهی خوبه و چندتا سایت هم مطلب داشت دیدم چقدر به جاست ( گوگل کنید خودخواهی خوب است) منی که مهرطلب و ایثار گر بودم کلا دیدم عوض شد.
فاز 3- افسردگی : همه معادلات ذهنی ام ریخت بهم . واسه فاز 2 و 3 . در ضمن جایگزینی هم واسه خانواده همسرم که مثه دوستم بودن پیدا نکردم . در واقع حمایت بیرونی نمیشدم .
فاز 4- تصمیم گرفتم که خودم را بی قید و شرط دوست داشته باشم . و هدف گرایی که همیشه رو من استرس زیادی ایجاد میکنه را رها کنم.
فاز 5- آرامش و تعادل : ادیگران هم مهمن چون ما انسان ها موجودات اجتماعی هستیم و نیمشه حذفشون کنیم. اولویت های زندگیم را مشخص کردم و طبق اونا رفتار میکنم : 1) خودم 2)همسرم 3) فرزندم 4)احترام +مفید بودن برای اطرافیان در صورت لازم بودن . ---- این اولویت بندی برای شما فرق داشته باشه یه چیز شخصیه
رسالت زندگیم هم مفید بودن
چقدر تشکیل عادات مهمه. ایجاد خرده عادات برای مفید بودن