آزاد و رها

همه ما تجربه ها و بحران های مشابه داریم که خواندنش دید جدیدی بهتون میده .... شما تنها نیستین.....خوش اومدین

آزاد و رها

همه ما تجربه ها و بحران های مشابه داریم که خواندنش دید جدیدی بهتون میده .... شما تنها نیستین.....خوش اومدین

هدف زندگی من

هر کاری انجام میدهم تا در کارم بهترین باشم 

با افراد خانواده ام دوست باشم

شاد باشم 


آیا در حال پیشرفت هستم ؟ 

چطور اندازه گیری اش کنم ؟ 

چطور سرعتش بیشتر کنم ؟ 

فقط یه چیزی هست که نمی دونم خانواده ام را کجاش بگذارم؟

شاید با خانواده ام دوست باشم . 

در مسیر تغییر - بازگشت

الان قشنگ یه هفته اس که زنجیره درس خواندنمو ول کردم . دوباره میخوام برگردم .منظم باشم

در مسیر تغییر- مهمانی

دیروز هوس آش کردم و نزدیک یک کیلو رشته آش پختم . اولین بار بود که می پختم همیشه مادرشوهرم می پخت . به غیر از مامانم به کسی دیگه ای نگفته بودم . اتفاقا جاری ام هوس آش کرده پخته بود و اورد در خونه . عصر پدرشوهرم اومد خونمون . دید آش پختم البته به اونها هم می خواستم بدم ولی  بدم در خونشون. بعد مادر شوهرم زنگ زد. من که حرف نزدم که بیا یا نه کلا با پسرم حرف زد . اونا هم نیومدن . شوهر که اومد زنگ زد و گفت بیاین و اونا هم اومدن . همیشه اینجور وقتا خودمو قاطی میکردم که بیاین و نیاین و به جاری زنگ بزن و.... من هیچی نگفتم .  به خودم افتخار میکنم  جاری ام هم جمعه با خواهر شوهر و مادر شوهرم رفته بودن سینما به من نگفته بودن .  دیگه بیخودی باج نمیدم . من اگه میخواستم  برنامه بچنیم برای سینما  کلی بالا پایین میکنم که اونم بیاد .. ولی دیگه گذشت  از اون کارام  . 

منم یه لباس باز پوشیده بودم شوهرم اومد گفت جلو بابام عوض کن . منم نکردم گفتم واسه چی وقتی بهم محرمه . تازه مردم تو مهمونیاشون این مدلی می پوشن. البته دامنم را قبل از اینکه شوهرم بگه عوض کردم چون دامن قبلیم خیلی کوتاه تر بود. البته برادرشوهرم که از سر کار اومد لباس هامو عوض کردم . به هر حال مجرده . وسوسه میشه. یه مدت  ازش خوشم میومد و اونم همین طور ظاهرا. تو خواب هام میومد. شاید اگه بچه نداشتم یه کارایی میکردم . کلا باهم خیلی شوخی میکردیم . مادرشوهرمم حرص میخورد . ولی شوهرم کلا بد دل نیست و چیزی نمیگه . به دادشش هم اعتماد داره .  به منم اعتماد داره . من کلا با غریبه ها محتاطم و یه جورایی میشه گفت مغرورم واسه همین با مردای دیگه قاطی نمیشم . واسه همین شوهرم بهم اعتماد داره . البته خودشم خیلی وقتا به سازم میرقصه چون خوشگلم فک کنم یه خرده سرم میترسه . 

ولی در کل از اون بار آخری که بحثم شد . و قرار گرفتم قاطع باشم . من  همین شوهر و زندگی مو دوست دارم و به همینا می چسبم .

راستی تو مهمونی مدام به خودم میگفتم من تایید دیگران را نمیخوام . واسه همین قدرت گرفتم و پیش رفتم . اوضاع هم خوب پیش فت. البته اصل واقعا لازمه را فراموش کردم و یه نظر چرتی دادم . ولی در کل از خودم راضی ام

امروز قراره زنونه با فامیل مامانم بریم باغ و جمعه هم با فامیل اطراف شهر. این جور که بوش میاد نمیتوانم این دوروزم به برنامم بچسبم. یه خرده میگم شاید این دوروهم کلا از فکرش بیام بیرون تا یه استراحتی کنم و بعد با خیال راحت برم سرش و بیخود خودمو عذاب ندم .




در مسیر تغییر - تغییر شخصیت

چقدر دلم واسه نوشتن تنگ شده . انگار ننویسم از خودم فاصله گرفتم و افکارم به صورت نمایی رشد میکنن و من از پس مرتب کردنشون بر نمیایم. 

دیشب پسرم گفت مامان چقدر تغییر کردی و جدی شدی ؟ منم گفتم که دیگه تصمیم گرفتم که اون دختر شل و ول نباشم چون همه دست کم گرفتن منو. 

به نظرم دارم شبیه همون دختر دایی ام میشم که یه عمری ازش بدم میومد. جدی و منطقی . این تغییرات از همه بیشتر به مذاق مادرشوهرم خوش نیومده انگار و خانواده خودشو بر علیه من شورونده . به ***ام . فوقش دیگه نمی خواد خونشون برم که خب نمیرم.   من دیگه نمی خوام خودمو سانسور کنم که بهم به به و چه چه بگه . 

میدونین شاید نشانه مهرطلبی منه که همه آدم ها را دوست داشتم . مثله یه سگ که برای گدایی محبت همه را خوب می بینه و برای اینکه کسی را ناراحت نکنه تا بهش محبت کنن به هر سازی میرقصه.  

زنجیره کار کردن روی مقاله و زبانه و لینکدینم بعد از 12 روز قطع شد و الان دو روزه که کار نکردم. دلیلش این بود که انگار خسته شده بودم. فک کنم دلیلش ول کردن ورزشه . آخه با مادر شوهرم اینام یه کوچه فاصله داریم و اونا هم میان توی همون پارک منم واسه اینکه نبینمشون نرفتم دیگه . حالا باید برم توی یه پارک دیگه . امیدوارم دلیلش این باشه .

البته اینم بگم که از دنیای فانتزی گل و بلبلی که برای خودم ساختم اومدم بیرون دیگه مثه قبل شاد نیستم یعنی اصلا شاد نیستم یادم نمیاد این چند وقته خندیدن واقعی کرده باشم .

* *توی دنیای قبلی من همه خوب بودن و منم یه آدم خیلی خوب بودم و اجازه می دادم هر کی می خواد رییسم باشه بشه . واسم اهمیتی نداشت. توی دنیای قبلی من به همه عشق می ورزیدم و همه را دوست داشتم و همیشه به خودم می گفتم دلیل موجهی برای دلخودی از دیگران وجود نداره . اکثرا شاد بودم و می خندیدم.  همه چیز خوب بود مثل  بهشت بود نه ؟  دلم واسش تنگ شده ... ولی مشکل اینجاست که زندگی واقعی ما تو بهشت نیست و نمی تونی رویاهاتو بهش قالب کنی. 

**الان میگم واسه آدم های دوروبرت حد و مرز بذار . کسی ناراحتت کرد باهاش سرد باش و ازش فاصله بگیر.  قاطع باش. همه قبال محبتشون یه چیزی می خوان ات . پس سعی کن مستقل باشی . تنها چیزی که داری زمانته . خودخواه باش و برای رسیدن به رویاهات تلاش کن . 

دارم شخصیت و هویتم را عوض میکنم ... فک کنم اگه هر روز این متن را واسه خودم پر کنم از سردرگمی و شک و تردید خلاص میشم و دوباره برمیگردم به زنجیره تغییرم. 


من قدرت تغییر دارم 

من در حال تغییر به .. جدیدم 


*1- خودمو دوست دارم با شواهد ....چونکه ... 

2- من از خودم راضی هستم با شواهد ....چونکه .... 

3- من مستقل هستم با شواهد ....چونکه .... 

4- من برتر هستم با شواهد ....چونکه ..... 

من شاد هستم با شواهد .... چونکه ... 

من رقابت جو و برتر طلب هستم .. 

من کارهایم را به نتیجه میرسونم 

من قاطع و پرانرژی هستم 

#########

اولویت اول زندگی ام خودم هستم ....

5- من آزاد و رها هستم با شواهد ....چونکه .... 

6-من تایید دیگران را رها کردم با شواهد ....چونکه .... 

7-دیگران مستقل هستند و بدون کنترل و کمک من هم هیچی شون نمیشه با شواهد ....چونکه .... 

########

8-من غیبت نمی کنم  با شواهد ....چونکه .... 

9-من دروغ نمیگم با شواهد .... چونکه ... 

10-من برای خانواده ام وقت میگدارم با شواهد .... چونکه ... 

11-من در روابط شنونده خوبی هستم و نظرم را بیان می کنم با شواهد ..... چونکه ... 


#########

12-من در کارم دارم پیشرفت یک درصدی می کنم با شواهد ... برای اینکه ...

13-من هر لحظه خودم انتخاب میکنم که کارهای لازم را انجام دهم و حواشی را رها میکنم با شواهد ... برای اینکه ...

14-من برای رسیدن به هدفم آماده هستم با شواهد ... برای اینکه ...

من این متن را هر روز پر میکنم ....


 


 



در مسیر تغییر2- حرف مردم

میشه گفت که امروز یه پست درست و حسابی تو لینکدین گذاشتم . 

تقریبا 9 ساعت روش وقت گذاشته بودم . الان خوشحالم که یه خروجی قابل دیدن دارم. 

امیدوارم کارها و تلاشهام به ثمر بشینه و نتایجشون را ببینم ... 

----------------

اگه بخوام یه چیز جالب بگم  ،  توی روند تحلیل نتایج مقاله به بن بست خوردم که دو نفر فرداش سرکار باهاشون آشنا شدم که هم بهم انگیزه دادن و هم راهنمایی کردن که مشکل از کجاست . خیلی عالی بود که با یه متخصص آمار روبه رو شدم. 

------------------ 

یه چیز دیگه که بخوام چندروز پیش سرکار بحثی پیش اومد . همیشه بعد از بحث تا 24 ساعت ذهنم درگیر بود . این سری فک کنم 5 دقیقه هم نشد و بعد ولش کردم . مدام اولش به خودم می گفتم حرف مردم مال پشت گوشه مثه موهام که میذارمشون پشت گوشم . و اصلا خیالمم نبود. تو این بحثه من مورد انتقاد قرار گرفتم ، خیلی شیک و آروم از خودم دفاع کردم و مکان و ترک کردم . تا شب هم فقط یکی دوبار کوتاه اومد تو ذهنم. خیلی عالی بود . اصلا توقعشو از خودم نداشتم .