اگه آدم بتونه طرف مقابلش را دسته بندی کنه، بعد راحت میتونه بدونه چطور باید رفتار کنه .
اینم تو هیچ مدرسه ای یاد نمی دن . چون واقعا پیچیده و نامید کنندس
به نظرم بیشتر عروس ها چون وقتی وارد خانواده جدید میشن توی سن پایین هستن خوش قلب تر و ساده تر از مادرشوهران . البته یه سری اشتباهات فاحش و اینکه با حرف دوستان و فامیل خودشون احتمالش زیاد از راه به در بشن و بدجنسیایی اشتباهی بکنن - همون اول بعد ازدواج - هست. ولی بعد اگه چند بار دوستی دیدن سریع اعتماد میکنن ( لااقل من اینطوری بودم ) .
دیروز عصر با دوستم رفتیم پارک ، واسش بحث آخر با خانواده شوهرم تعریف کردم . بعد اونم از مادرشوهرش گفت. همیشه دیده بودم هر جا میریم واسه بچه ها، مادر شوهرشم میاد ولی به روی خودش نمیوورد یا به من نمیگفت از این قضیه ناراحته. دیروز که کارای مادر شوهرشو میگفت دیدم ای بابا من پهلو اون هیچم . مادرشوهرش عملا کمر به اعصاب خرد کردن اون کرده .
عروس و مادر شوهر و خواهرشوهرا چون حسادت های زنانه دارن روابط خیلی پیچیده تر از طرف آقایون با خانواده همسرشون میشه .
بعد دوروز فک کردن به این نتیجه رسیدم و اونا را در دسته بندی دشمنان بالقوه ای قرار دادم که به خاطر پسرشون دوستی ظاهری و کم عمق نشون می دن.
من با خانواده همسرم خیلی خیلی خوب بودم . ترجیح میدادم با اونا برم سفر تا با خانواده خودم. مادرشوهرم را مثه (95 درصد ) مامانم دوست داشتم . واقعا اگه طوریش میشد یا مریض میشد ناراحت میشدم . این سری آخر که بحث شد دلم میخواست یه سر بیاد خونمون و حالمو بپرسه حداقل ، که نیومد.
فک کردم شاید توهم زدم که اونا دوستمن. چه دوستی واقعا؟
بعد دیدم نه ، خودمو زده بودم به خواب . توی سفر کردستان آب جوش ریخت روی پام و خیلی بد پام سوخت، پر تاول شد . ولی نه همدری نه دلسوزی و نه هیچی .
بعد خواهرشوهرم توی راه حالش بهم خورده بود چن دفعه هی میگفت.
روابط با خانواده همسر سر مهمش پسرشونه . براساس اینکه پسرشون را چقدر دوست دارن برای زندگی شما هم مایه میگذارن و عروساشون را تحمل میکنن. فک کنید اگه خدایی نکرده همسرامون نباشن از صد تا دشمن ، دشمن ترهستن. البته دوباره بحث نوه شون پیش میاد و تحمل میکنن یه مقدارهایی.
البته اینو خیلی ها میگفتن همیشه که تو چه طور این قدر خوبی و اشتباه می کنی ولی من همیشه از روی تنهایی یا ترس یا اینکه دلم می خواست شاد باشم بهشون به دید دوست نگاه میکردم . فقط الان پشیمونم که وقت و اعتمادم را برای ساختن روابطی هدر دادم که پایه و بنیانش اونقدر سسته .
چندشبه تو خواب ، مادرشوهرمو میبینم و خواب های پریشون میبینم .
بهتون بگم بهش چقدر حس دوستی و نزدیکی میکردم ... اونم محبت میکردا بی هیچی نبود فقط فرقش این بود که من واسه خودش بهش محبت میکردم ولی اون به خاطر پسرش.
البته خواهر شوهرمو همیشه تحمل میکردم و اونم همین طور و هیچ کدوم هم جور دیگه ای وانمود و تظاهرسازی نمیکردیم.
برادرشوهرام هم کاری به کار هم نداشتیم و البته با دیدن موفقیتشون خوشحال میشدم.
جاری م هم یه مدت باهم خیلی دوست بودیم ولی اون کلا خیلی تو رابطه پیچیدس و یه جایی به بعد نمیدونم چی شد همه را یه مدت کات کرد و بعد هم دیگه رابطه مون اون رابطه سابق نشد و منم اعتمادم ازدست دادم اون هیچ تلاشی نکرد واسه اینکه برگرده مثه قبل شه و دور و برش را پر از دوست کرده که دیگه نمیخواد با ما وقت بگذرونه . فقط پنجشنبه تا جمعه میاد خونه مادرشوهرم هتل به صرف شام ، صبحانه ، ناهار و شام و سالی یک مرتبه مادر شوهرم اینا را دعوت میکنه . ولی هیچی تعریف نمیکنه از زندگی کار یا خانواده خودش .
پس در نهایت خانواده همسر در دسته بندی روابط سببی قرار میگیرن که دشمنان بالقوه هستن که به سبب فرزندشون تو را تحمل میکنن . بعضی اوقات دوستی و گاهی هم دیگه از دستشون در میره و دشمنی شون را نشون میدن.
نهایش : روشون حساب باز نکنین . دنبال دوست میگردین تو خانواده همسر نگردید ، من گشتم ولی یافت نشد.
امیدوارم یه روز یه دوست خوب پیدا کنم ، که به خاطر خودم خودمو بخواهد
سلام ،بنظرم با خانواده همسر نه دوست باش نه دشمن، مثل آشناهای دور
راستش ما یه همسایه ای داریم اوایل تازه اومده بودن (طبقه پایین خودشونن بالا خونواده همسر)خیلی خانم زیبایی بودن الان چند سال گذشته حدودا ۵ سال انقد این خانم شکسته شده ، همشم بخاطر اینکه رفتار مادرشوهرش رو با خودش و بقیه عروسا و پسراشونمقایسه میکنه حقم داره ها از بعضی لحاظ ولی چه فایده آخه به خودش بیشتر آسیب میرسه. واس همین میگم دور بودن ازشون راه حل خوبی بنظر میرسه
ممنون ازت . بله انگار فاصله بهترین راهکاره . امیدوارم واسه منم جواب بده.