یه مادر که باشی هر تایمی که واسه خودت یا کارت میگذاری ته دلت از خودت می پرسی حالا نکنه دارم از بچه یا خونه ام کم میگذارم ؟ واسه همین همیشه یه حس تلخی باهاته .
دیشب همسرجان تصمیم به مطالعه داشت با اینکه پسرم میخواست تو پذیرایی بخوابه روبه رو پذیرایی بخوابه ،و روی نور خیلی حساسه گفت می خوام روی میز جزیره درس بخوانم و چراغ آشپزخونه را روشن گذاشت با اینکه مطمِین بود پسرم با چراغ روشن خوابش نمی بره . در عین حال اتاق خواب پسرم خالی بود و میتوانست بره اونجا درسش را بخوانه. من که مداخله نکردم و رفتم خوابیدم ولی یه لحظه فک کردم من عمرا همچین کاری بکنم . بارها شده با اینکه کار تایپ داشتم واسه اینکه پسرم زود بخوابه منم باهاش می خوابم و به خودم میگم صبح زود بیدار میشوم و کارمو جبران می کنم.
دارم فک میکنم چقدر از خودم گذشتم و چرا حس عذاب وجدان میکنم اگه بخوام بیشتر کار کنم ؟
میترسم بعدها پشمون بشم و اصلا این ملاحظات من اونقدر که فک میکنم تاثیری در زندگی افراد خانواده ام نداره و بیخودی شده سرعتگیر تلاشهام ...
اینم بگم که در مسیر تغییرهام هستما ...