دیروز هوس آش کردم و نزدیک یک کیلو رشته آش پختم . اولین بار بود که می پختم همیشه مادرشوهرم می پخت . به غیر از مامانم به کسی دیگه ای نگفته بودم . اتفاقا جاری ام هوس آش کرده پخته بود و اورد در خونه . عصر پدرشوهرم اومد خونمون . دید آش پختم البته به اونها هم می خواستم بدم ولی بدم در خونشون. بعد مادر شوهرم زنگ زد. من که حرف نزدم که بیا یا نه کلا با پسرم حرف زد . اونا هم نیومدن . شوهر که اومد زنگ زد و گفت بیاین و اونا هم اومدن . همیشه اینجور وقتا خودمو قاطی میکردم که بیاین و نیاین و به جاری زنگ بزن و.... من هیچی نگفتم . به خودم افتخار میکنم جاری ام هم جمعه با خواهر شوهر و مادر شوهرم رفته بودن سینما به من نگفته بودن . دیگه بیخودی باج نمیدم . من اگه میخواستم برنامه بچنیم برای سینما کلی بالا پایین میکنم که اونم بیاد .. ولی دیگه گذشت از اون کارام .
منم یه لباس باز پوشیده بودم شوهرم اومد گفت جلو بابام عوض کن . منم نکردم گفتم واسه چی وقتی بهم محرمه . تازه مردم تو مهمونیاشون این مدلی می پوشن. البته دامنم را قبل از اینکه شوهرم بگه عوض کردم چون دامن قبلیم خیلی کوتاه تر بود. البته برادرشوهرم که از سر کار اومد لباس هامو عوض کردم . به هر حال مجرده . وسوسه میشه. یه مدت ازش خوشم میومد و اونم همین طور ظاهرا. تو خواب هام میومد. شاید اگه بچه نداشتم یه کارایی میکردم . کلا باهم خیلی شوخی میکردیم . مادرشوهرمم حرص میخورد . ولی شوهرم کلا بد دل نیست و چیزی نمیگه . به دادشش هم اعتماد داره . به منم اعتماد داره . من کلا با غریبه ها محتاطم و یه جورایی میشه گفت مغرورم واسه همین با مردای دیگه قاطی نمیشم . واسه همین شوهرم بهم اعتماد داره . البته خودشم خیلی وقتا به سازم میرقصه چون خوشگلم فک کنم یه خرده سرم میترسه .
ولی در کل از اون بار آخری که بحثم شد . و قرار گرفتم قاطع باشم . من همین شوهر و زندگی مو دوست دارم و به همینا می چسبم .
راستی تو مهمونی مدام به خودم میگفتم من تایید دیگران را نمیخوام . واسه همین قدرت گرفتم و پیش رفتم . اوضاع هم خوب پیش فت. البته اصل واقعا لازمه را فراموش کردم و یه نظر چرتی دادم . ولی در کل از خودم راضی ام
امروز قراره زنونه با فامیل مامانم بریم باغ و جمعه هم با فامیل اطراف شهر. این جور که بوش میاد نمیتوانم این دوروزم به برنامم بچسبم. یه خرده میگم شاید این دوروهم کلا از فکرش بیام بیرون تا یه استراحتی کنم و بعد با خیال راحت برم سرش و بیخود خودمو عذاب ندم .