خدایا ازت سپاسگزارم که خوبی کردن را منبع آرامش قرار دادی. فک کن اگه برعکس بود چه فاجعه ای میشد احتمالا منقرض شده بودیم.
1- امروز دارم ثبت وقایع میکنم که ببینم چی کا میکنم تو روز که به کارهای مقاله ام نمیرسم .
2- با مادرشوهرم حرف زدم گفت بیا اونجا چای بخوریم دور هم . گفتم نمیام به موهام حنا زدم. البته زده بودم ولی شسته بودمش اونموقع
3-بعد نیم ساعت فکرهای الکی کردم. الان 3 هفته اس که خونشون نرفتم . مادر شوهرم مادر شوهرمه ، مادر و دوست من نیست که. من فقط بهشون یه احترام باید بذارم در حد فامیل دور . نه توقعی دارم و نه توقعی داشته باشن. اگه هم کاری پیش اومد پسرشون هست بره کمکشون من کاری ندارم.
سلام
خدا همه مادرشوهرارو به راه راست هدایت کنه
الهی آمین